به تازگی مجموعه عکسی از یک عکاس جوان بریونی کمپل در وبلاگ دکتر نعما محمدیان روشن توجهام را جلب کرد. «بریونی» دختر جوانی است که این مجموعه را در دوران بیماری پدرش از او عکاسی کرده است. پدر در همهی روزهای سپری کردن سرطان، بهعنوان موضوع عکاسی دخترش در حالتها و موقعیتهای مختلف قرار گرفته است. به سختی میشد روی این عکسهای پراکنده نام مجموعه عکس را گذاشت و بررسی عکسها و خاستگاه آن نیز هرگز دغدغهی تولید یک مجموعه عکس منسجم را نشان نمیداد؛ حتی با زیر نویسهایی که عکاس جوان همراه بعضی عکسها کرده بود و کوشیده بود احساس شخصی خود را بیان کند. به سختی میشد عکسها را در دسته بندی خاصی قرار داد و بر اساس آن دسته بندی به تحلیل واضحتر عکس ها نشست، اما هیچکدام از اینها مانع از این نشد که این عکسهای پراکنده را از یاد ببرم، یا بهتر است بگویم در عکسها «تاثر»ی وجود داشت که از لحظهی دیدن ِ آنها ذهنم را ترک نکرد. این، باعث شد تا یکی از عکسهای «بریونی» را از میان مجموعهاش انتخاب کنم و به آن بپردازم.
گاهی سادهترین وجه نمایش احساسات انسانی در قالب عکسهایی روزمره تاثیری به مراتب بیشتر از عکسهایی میگذارند که آگاهانه و به قصد چیرگی بر احساس مخاطب تولید شدهاند. شاید دلیل آن را بتوان در احساس نزدیک به زندگی دانست که در این آثار موج میزند، همان احساسی که فراتر از تئوریها به تبیین ذات موضوع میپردازد.
درست به این دلیل است که این آثار جایگاه دیگری را در ذهن و دل مخاطب به خود اختصاص میدهند. صدها عکس در این سالها به کمک جدیدترین تکنولوژیهای ثبت دیجیتال از بیماریها عکاسی شدهاند که جملگی در فهم علمی موضوع نسبت به این عکس پیشتاز بودهاند، اما براستی آن عکسهای علمی کجا و این عکس روزمره کجا؟ آن عکسهای به مراتب علمی (تر) کوشیدهاند رسالت آگاهی بخشی عمومی خود را با نهایت دقت انجام دهند، اما آیا براستی هدف عکاسی، تنها و تنها در این رسالت خلاصه میشود؟ چرا آن عکسها فاقد ویژگی بی بدیلی هستند که این عکس ساده و بی ادعا؟
عکس حامل احساس وحشتی است که دختر جوان نسبت به بیماری ( به عنوان یک موجود ناخوانده و مرموز که پا به حریم زندگی خانوادگی آنها گذاشته ) دارد.
عکس بی اندازه تلخ است، اما نه از آن تلخی های مرسومی که عکسهای مستند و هشدار آمیز دربارهی مرگ دارند، که تقابل مرگ و زندگی این بار و در این عکس به شکلی تحیر آمیز به تصویر کشیده شده است:
دست، ساکن و بی تحرک، با آن رنگ باختگی خاصی که در آن دیده میشود شمایلی از مرگ را نمایش میدهد، اما پیکرهی سپید و بی انتهای ملحفه در پسزمینه تداعی کنندهی زندگی است و آن چین و قوس روتختی به همراه خط قوی که از شیلنگ آغاز میشود نشانهای از جریان زندگی است که انقطاع نمییابد. سپیدی بیانتها و موثر در پسزمینهی عکس، نشانهای از ایمان در لایههای محتوایی عکس است.
بازی که دختر جوان به راه میاندازد!
عکس شبیه یک بازی است. بازی که جای آدمها در آن عوض میشود: دختر، عکاس میشود و پدر مدل عکاسی! این بازی را بریونی کمپل به راه میاندازد تا به این وسیله وحشت خود را کنار بزند و پدر را نیز از موقعیت بیماری خارج کند، و بر حقارتی که بیماری ایجاد میکند چیره شود. این شاید تنها بازی باشد که در آن عکاسی بهعنوان یک نجات دهنده ایفای نقش میکند!
دورهی انسجام تصویر:
خوانش عکس «بریونی کمپل» ما را در برابر نگاهی نو و بی پیرایه نسبت به زندگی قرار میدهد و یک واقعیت مهم را بازنمایی میکند! آن واقعیت این است؛ به عکسهای سالها و دهههای قبل نگاه کنید. نسل پیشین به شدت در پی تکرار کار گذشتگان بود. اما این نسل (جوان امروز) چطور؟ آیا این عکس را میتوان یک عکس غیر معاصر تلقی کرد که نمونههای مشابه فراوان دارد؟ به زعم من خیر!
این واقعیت، پوست انداختن کلیشههای تصویری گذشته و تولد «سنت جدیدی» است که این روزها در آثار عکاسان جوان، به وفور دیده می شود. این عکاسان در پی ترسیم دنیای خویشاند و آنقدر در این زمینه بی پروا عمل میکنند که گاه تمامی معیارهای زیبایی شناسانهی کلاسیک را کنار میزنند تا در میان هیاهوی دیوانه وار امروز، نهضت فکری خویش را فریاد کنند.
این تفکر، بازتاب اندیشه و تئوری S.Giedion اندیشمند تئوریهای بصری است آنجا که میگوید: «حرف اساسی نسل جوان و آثار تجسمی این دوره، به طور فزایندهای، آرزوی تداوم است. یعنی هر روز چیزی نو. این میراث شتابهای فاجعه آمیز سدههای گذشته است که هنوز به شکلهای گوناگون به حیات خویش ادامه میدهد. تداوم به مفهوم بیتحرکی و کهنه پرستی نیست، بلکه به معنای پیشرفت است. هر دورهای مثل یک جسم زنده روز به روز تغییر میکند.»
رنگ:
انتخاب رنگ در چنین عکسی یکی از ظرایف عکس است. عکاسان معمولا در برخورد با چنین صحنههایی به سرعت به سراغ مود سیاه و سفید میروند. دلیل انتخاب سیاه و سفید برای چنین مضامینی در عکس از یک خاستگاه روانی نشات می گیرد: «میل به اغراق و تکثر درد ».
حذف رنگها در چنین عکسی بر تلخی و دهشتناکی رویداد میافزاید. از طرف دیگر بیان عکاس از موضوع متکی بر فرم گرایی است. لذا باز هم سیاه و سفید میتواند ما را بیشتر به سمت فرم رهنمون کند و از کلیشهی رایج موضوع خارج سازد. سیاه و سفید اساسا «رنگ نظریه پردازی در عکس» است.
اما عکاس جوان هیچ یک از این مسیرها را انتخاب نکرده است و عکس را با مود رنگی ارائه کرده. دلیل این نوع ارائه را در چنین عکسی شاید بتوان در یکی از دو نکته ذیل بررسی کرد:
۱/ نگاه آماتوری به موضوع: آماتور عاشق است. آماتور فقط عاشق است. عاشق راستین صحنه. بسیاری از آثار عکاسان آماتور چند پله تا تبدیل شدن به یک اثر تمام حرفهای عقبتر میایستند. آماتورها ممکن است از لحاظ درک موضوع و پرداخت آن از خیلی از حرفهها جلوتر باشند، اما غالبا آثار آنها از ذوقی سرشار است که بر انتخاب بهترین و کاملترین تکنیکها میچربد.
۲/ اصرار بر زنده بودن پدر: سیاه و سفید دیدن پدر ( برای عکاس) شهامتی میخواهد که از آن به عنوان سنگدلی یاد میکنم. حضور رنگ در این عکس، حتی به قیمت آنکه رنگ پریدگی بیرحمانه ی دستهای پدر را به وضوح ببینیم، باز ردی از جریان زندگی باقی میگذارد و با همین نسیم کوچک هم میتوان زندگی کرد.
سازماندهی تصویر:
عکس با نظم خاصی عکاسی شده است. زاویه دید عکاس را پیش از هر چیز باید مهمترین مولفه در سازماندهی تصویری این عکس دانست. زاویه دید Over Head دو نکته را در عکس ایجاد میکند:
اول؛ ایجاد ساختاری Geometric است که نقطه (دست پدر) بر سطح (ملحفه سپید) توسط خط (شیلنگ) حرکت میکند و چشم را در سراسر عکس به پویایی وا میدارد.
و سپس؛ احساس تملک و چیرگیای که این زاویه به موضوع میدهد. گویی یک دانای کل (خداوند) نظارهگر سرنوشت موضوع (رویداد) است.
هدف و موخره:
عکسهایی اینچنین از زندگی روزمره که عنصر مهم و درخشان «صداقت» را یدک میکشند بار دیگر بر تاثیر گذاری عکاسی در خصوصیترین وجه زندگی افراد و تواناییهای بلامنازع دوربین عکاسی در بسط تخیلهای فردی تاکید میکنند.
«بریونی کمپل» بدون دغدغهی عکاسانه درعکسهایش، فقط در پی راهی برای تداوم زندگی پدر است. آنجا که علم بی حدود پزشکی با همهی پیشرفتهایش از درمان سرطان عاجز میماند. کمپل جوان و پر احساس از دوربین عکاسی کمک میگیرد تا لحظههای پوچ و بی معنای بیماری را – و مرگ را- کنار بزند؛ حتی شده فقط در دنیای تصاویرش و نه در دنیای واقعی!
براستی این نگاه و این کاربرد هنر عکاسی همان چیزی است که Vilem Flusser فیلسوف رسانه های مدرن از آن به عنوان «توانایی زمان حال» یاد میکند و بر این باور است که پیدایش هنر عکاسی در جهان، شیوه تفکر آدمها را نسبت به اتفاقات سادهی پیرامونشان تغییر داده است آنگونه که در جهان پر عکس امروزی، انسان متاثر از عکسها است و با آنها قادر است حافظه ی زندگی خصوصی خویش را ترسیم کند و به تغییر آن دست یازد.
بررسی مجموعه عکسی از بریونی کمپل
- سه شنبه ۸ تير ۱۳۸۹
- نظر دهید
نظر دهید