این مجموعه عکس در ادامه از مجموعه اول "قصه سکوت و پایداری است
جنگ بین نیروهای نظامی اوگاندا و نیروهای نظامی لرد بیش از 20 سال طول کشید. به طوری که از آن به جنگی یاد میکنند که انسانیت در آن فراموش شده بود.
او همراه با پسرش از یک روز کاری خسته و پر مشغله به خانه بازگشتند. تا خوراکی برای شب و ادامه حیات آماده کنند
نوه اش به سرعت در حال الک کردن گندمهاست. او در این کار خبره است و به سرعت در حال پیشرفت است . بی شک او در آیتده میتواند به خوبی همسرش را اداره کند.
این محل همان جایی است که او یکی از پاهایش را از دست داد. آن روز بارانی بود و مه آلود. جلوی پایش را به سختی می دید. راه پیچیده و پر از برگ بود. دچار حادثه شد اما وقتی چشمهایش را باز کرد خودش را در بیمارستان تنها با یک پا دید.
او اما خوشحال است که توانسته دوباره به زندگی اش باز گردد ومیتواند خانواده ای را اداره کند.
او کنار آتش با خوانواده اش بهترین لحظات را سپری میکند..و همین یعنی خوشبختی
او از نوه اش رقصیدن کنار آتش را یاد میگیرد و خوشحال است که حتی بدون یک پا شادمانی به همراه دارد
او به همراه مادرش در میان شب به ستایش خدا می پردازد. او شکرگزار همه زندگی اش است.
او، سکوتش، و پایداری او در ادامه راه زندگی اش ستودنی است. چهره اش مبارزه گر در سختی هاست
نظر دهید